GOLHA..............گلها

متن مرتبط با «حافظ» در سایت GOLHA..............گلها نوشته شده است

حافظ ........................... غزل

  • نوبهار است در ان کوش که خوشدل باشیکه بسی گل بدمد باز و تو در گل باشیمن نگویم که کنون با که نشین و چه بنوشکه تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشیچنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولیوعظت ان گاه کند سود که قابل باشیدر چمن هر ورقی دفتر حالی دگر استحیف باشد که ز کار همه ی غافل باشینقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزافگر شب و روز دراین قصه مشکل باشیگر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوسترفتن راحت بود ار واقف منزل باشیحافظا گر مدد از بخت بلندت باشدصید ان شاهد مطبوع شمایل باشیحافظ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل ..........................حافظ

  • ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزیاز این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزیچو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کنکه قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزیز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل استکه زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزیبه صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانیبه گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزیچو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیستمجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزیطریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردنکلاه سروری آن است کز این ترک بردوزیسخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آیکه بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزیندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیستمگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزیمی‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبشخدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزیجدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمعکه حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزیبه عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محرومبیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزیمی اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوشکه بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزینه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاهز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزیجنابش پارسایان راست محراب دل و دیدهجبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزیحافظ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زلف آشفته ......................حافظ

  • زلف‌آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مستپیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دستنرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کناننیم شب دوش به بالین من آمد بنشستسر فرا گوش من آورد به آواز حزینگفت ای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهندکافر عشق بود گر نشود باده پرستبرو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیرکه ندادند جز این تحفه به ما روز الستآن چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیماگر از خَمر بهشت است وگر بادهٔ مستخندهٔ جامِ می و زلفِ گره‌گیر نگارای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکستحافظ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل ........................... حافظ

  • زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مستپیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دستنرگسش عربده جوی و لبش افسوس کناننیم شب دوش به بالین من آمد بنشستسر فرا گوش من آورد به آواز حزینگفت ای عاشق دیرینه من خوابت هستعاشقی را که چنین باده شبگیر دهندکافر عشق بود گر نشود باده پرستبرو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیرکه ندادند جز این تحفه به ما روز الستآن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیماگر از خمر بهشت است وگر باده مستخنده جام می و زلف گره گیر نگارای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکستحافظ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل ............................حافظ

  • دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادندبی‌خود از شعشعه پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی صفاتم دادندچه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادندبعد از این روی من و آینه وصف جمالکه در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادندمن اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجبمستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادندهاتف آن روز به من مژده این دولت دادکه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادنداین همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزداجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادندهمت حافظ و انفاس سحرخیزان بودکه ز بند غم ایام نجاتم دادندحافظ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل ......................... حافظ

  • عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشتکه گناه دگران بر تو نخواهند نوشتمن اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باشهر کسی آن درود عاقبت کار که کشتهمه کس طالب یارند چه هشیار و چه مستهمه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشتسر تسلیم من و خشت در میکده‌هامدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشتناامیدم مکن از سابقه لطف ازلتو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشتنه من از پرده تقوا به درافتادم و بسپدرم نیز بهشت ابد از دست بهشتحافظا روز اجل گر به کف آری جامییک سر از کوی خرابات برندت به بهشتحافظ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل ............................ حافظ

  • سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمیدل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمیچشم آسایش که دارد از سپهر تیزروساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمیزیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفتصعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمیسوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگلشاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمیدر طریق عشقبازی امن و آسایش بلاستریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمیاهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیسترهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمیآدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دستعالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمیخیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیمکز نسیمش بوی جوی مولیان آید همیگریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشقکاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمیحافظ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جلوه معشوقه ….....................حافظ

  • بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشتو اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشتگفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیستگفت ما را جلوه معشوق در این کار داشتیار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراضپادشاهی کامران بود از گدایی عار داشتدر نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوستخرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشتخیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیمکاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشتگر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکنشیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشتوقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیرذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشتچشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشتشیوه جنات تجری تحتها الانهار داشتحافظ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل ................... حافظ

  •  یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشی ای م, ...ادامه مطلب

  • غزل .......................حافظ

  • دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادند بعد از این ر, ...ادامه مطلب

  • غزل ....................حافظ

  • یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شددوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شدآب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاستخون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شدکس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستیحق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شدلعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاستتابش خورشید و سعی باد و باران را چه شدشهر یاران بود و خاک مهربانان این دیارمهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شدگوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اندکس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شدصدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاستعندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شدزهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوختکس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شدحافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموشاز که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد  حافظ  Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند......... حافظ

  • دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند......... حافظ

  • حافظ

  • شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد   بنده طلعت آن باش که آنی دارد شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی   خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب   که به امید تو خوش آب روانی دارد گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جا   نه سواریست که در دست عنانی دارد دل نشان شد س, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها