الا، ای رهگذر .............................کارو

ساخت وبلاگ

الا، ای رهگذر! منگر چنین بیگانه بر گور-ام

چه می‌خواهی؟ چه می‌جویی در این کاشانه‌ی عور-ام

چه‌سان گویم؟ چه‌سان گریم حدیث قلبِ رنجور-ام؟

از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن

نمی‌دانی! چه می‌دانی که آخر چیست منظور-ام؟

تنِ من لاشه‌ی فقر است و من زندانی زور-ام

کجا می‌خواستم مردن؟ حقیقت کرد مجبور-ام

چه شب‌ها تا سحر عریان، به سوزِ فقر لرزیدم!

چه ساعت‌ها که سرگردان، به ساز مرگ رقصیدم

از این دوران آفت‌زا، چه آفت‌ها که من دیدم

سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان

هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم

فتادم در شب ظلمت، به قعر خاک پوسیدم

ز بس که با لب محنت، زمین فقر بوسیدم

کنون کز خاک غم پر گشته این صد پاره دامان‌ام

چه می‌پرسی که چون مردم؟ چه‌سان پاشیده شد جان-ام؟

چرا بیهوده این افسانه‌های کهنه بر خوانم؟

ببین پایان کار-ام را و بستان دادم از دهر-ام

که خون دیده آب‌ام کرد و خاک مرده‌ها نان‌ام

همان دهری که با پستی به سندان کوفت دندان‌ام

به جرم این که انسان بودم و می‌گفتم انسان‌ام

ستم خون‌ام بنوشید و بکوبیدم به بد مستی

وجود-ام حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی

شکست و خرد شد، افسانه شد روز-ام به صد پستی

کنون… ای رهگذر! در قلب ای سرمای سرگردان

به جای گریه بر قبر-ام، بکش با خود دل دستی

که تنها قسمت‌اش زنجیر بود، از عالم هستی..

کارو

GOLHA..............گلها...
ما را در سایت GOLHA..............گلها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golhao بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 14:17