GOLHA..............گلها

متن مرتبط با «مجهول» در سایت GOLHA..............گلها نوشته شده است

شعر فعل مجهول .....................سيمين بهبهاني

  • بچه‌ها ـ صبحتان به‌خير، سلام!درس امروز، فعل مجهول است.فعل مجهول چيست؟ مي‌دانيد؟نسبت فعل ما به مفعول است...در دهانم زبان چو آويزيدر تهيگاه زنك، مي‌لغزيدصوت ناسازم آن‌چنان كه مگرشيشه بر روي سنگ مي‌لغزيدساعتي داد آن سخن دادمحق گفتار را ادا كردمتا از اعجاز خود شوم آگاهژاله را زان ميان صدا كردم:ژاله! از درس من چه فهميدي؟پاسخ من سكوت بود و سكوت...ده جوابم بده! كجا بودي؟رفته بودي به عالم هپروت؟خنده ي دختران و غرش منريخت بر فرق ژاله، چون باران‌‍،ليك او بود غرق حيرت خويشغافل از اوستاد و از يارانخشمگين، انتقامجو، گفتم:بچه‌ها! گوش ژاله سنگين است!دختري طعنه زد كه: نه خانم!درس در گوش ژاله، ياسين است!باز هم خنده‌ها و همهمه‌هاتند و پي‌گير مي رسيد به گوشزير آتشفشان ديده‌ي منژاله آرام بود و سرد و خاموشرفته تا عمق چشم حيرانم،آن دو ميخ نگاه خيره‌ي اوموج زن، در دو چشم بي‌گنهشرازي از روزگار تيره‌ي اوآن‌چه در آن نگاه مي‌خواندمقصه غصه بود و حرمان بودناله‌اي كرد و در سخن آمدبا صدايي كه سخت لرزان بودفعل مجهول، فعل آن پدري‌ستكه دلم را ز درد، پرخون كردخواهرم را به مشت وسيلي كوفتمادرم را از خانه بيرون كردشب دوش از گرسنگي تا صبحخواهر شيرخوار من ناليدسوخت در تب لب برادر منتا سحر در كنار من ناليددر غم آن دو تن، دو ديده‌ي مناين يكي اشك بود و آن خون بودمادرم را دگر نمي‌دانمكه كجا رفت و حال او چون بود...گفت و ناليد آن چه باقي ماندهق هق گريه بود و ناله‌‌ي اوشسته مي‌شد به قطره‌هاي سرشكچهره‌ي همچون برگ لاله‌ي اوناله‌ي من به ناله‌اش آميختكه: غلط بود ‌آنچه من گفتم؟درس امروز، قصه‌ي غم توستتو بگو من چرا سخن گفتم؟فعل مجهول، فعل آن پدري‌ستكه تو را بي‌گناه مي‌سوزدآن حريق هوس بود كه در اومادري بي‌پناه، مي‌سوزد...سيمين ب, ...ادامه مطلب

  • سیمین بهبهانی

  •   شدم گمراه و سرگردان، میان این همه ادیان  میان این تعصب ها، میان جنگ مذهب ها! یکی افکار زرتشتی، یکی افکار بودایی  یکی پیغمبرش مانی، یکی دینش مسلمانی  یکی در فکر تورات است، یکی هم هست نصرانی! هزاران دین و مذهب هست، در این دنیای انسانی ... خدا یکی... ولی... اما... هزاران فکر روحانی .... رها کردیم خالق را گرفتاران ادیانیم! تعصب چیست در مذهب؟! مگر نه این که انسانیم! اگر روح خدا در ماست... خدا گر مفرد و تنهاست .... ستیز پس برای چیست؟!  برای خود پرستی هاست ... من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم از آن جشنی که اعضای تنم دارند خوش,سیمین بهبهانی,سیمین بهبهانی شعر,سیمین بهبهانی چرا رفتی,سیمین بهبهانی دوباره میسازمت وطن,سیمین بهبهانی کولی,سیمین بهبهانی هوای گریه,سیمین بهبهانی ای,سیمین بهبهانی فعل مجهول ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها