GOLHA..............گلها

متن مرتبط با «مشیری» در سایت GOLHA..............گلها نوشته شده است

نرم نرمک میرسد اینک بهار ...................فریدون مشیری

  • پیشاپیش شال نو مبارکبوی باران، بوی سبزه، بوی خاکشاخههای شسته، باران خورده، پاکآسمان آبی و ابر سپيدبرگهای سبز بيدعطر نرگس، رقص بادنغمه شوق پرستوهای شادخلوت گرم کبوترهای مستنرم نرمک می رسد اينک بهارخوش به حال روزگارخوش به حال چشمه ها و دشتهاخوش به حال دانهها و سبزههاخوش به حال غنچه های نيمه بازخوش به حال دختر ميخک که می خندد به نازخوش به حال جام لبريز از شرابخوش به حال آفتابای دل من گرچه در اين روزگارجامه رنگين نمی پوشی به کامباده رنگين نمی بينی به جامنقل و سبزه در ميان سفره نيستجامت از آن می که می بايد تهی استای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيمای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتابای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهارگر نکوبی شيشه غم را به سنگهفت رنگش میشود هفتاد رنگفریدون مشیری بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کوچه...................... از فریدون مشیری

  • بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمشدم آن عاشق دیوانه که بودمدر نهانخانه جانم گل یاد تو درخشیدباغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچیدیادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیمتو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهتآسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ماه فرو ریخته در آبشاخه ها دست بر آورده به مهتابشب و صحرا و گل و سنگهمه دل داده به آواز شباهنگیادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کنلحظه ای چند بر این آب نظر کنآب آیینه عشق گذران استتو که امروز نگاهت به نگاهی نگران استباش فردا که دلت با دگران استتا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کنبا تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانمسفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانمروز اول که دل من به تمنای تو پر زدچون کبوتر لب بام تو نشستمتو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستمبازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتمتا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتمحذر از عشق ندانمسفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانماشکی از شاخه فرو ریختمرغ شب ناله تلخی زد و بگریختاشک در چشم تو لرزیدماه بر عشق تو خندیدیادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدمپای دردامن اندوه کشیدمنگسستم نرمیدمرفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر همنه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر همنه کنی دیگر از آن کوچه گذر همبی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتمفریدون مشیری بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک .............. فریدون مشیری

  • بوی باران، بوی سبزه، بوی خاکشاخه‌های شسته، باران خورده، پاکآسمان آبی و ابر سپیدبرگ‌های سبز بیدعطر نرگس، رقص بادنغمه شوق پرستوهای شادخلوت گرم کبوترهای مستنرم نرمک می‌رسد اینک بهارخوش به حال روزگارخوش به حال چشمه‌ها و دشت‌هاخوش به حال دانه‌ها و سبزه‌هاخوش به حال غنچه های نیمه‌ بازخوش به حال دختر میخک که می‌خندد به نازخوش به حال جام لبریز از شرابخوش به حال آفتابای دل من گرچه در این روزگارجامه رنگین نمی‌‌ پوشی به کامباده رنگین نمی‌بینی به جامنقل و سبزه در میان سفره نیستجامت از آن می که می‌‌ باید تهی استای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیمای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتابای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهارگر نکوبی شیشه غم را به سنگهفت رنگش می‌شود هفتاد رنگفریدون مشیری بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اشکی در گذرگاه تاریخ.............................. فریدون مشیری

  • از همان روزی که دست حضرت قابیلگشت آلوده به خون هابیلاز همان روزی که فرزندان آدمزهر تلخ دشمنی در خون شان جوشیدآدمیت مرده بودگرچه آدم زنده بوداز همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختنداز همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختندآدمیت مرده بودبعد دنیا هی پر از آدم شد و این اسبابگشت و گشتقرنها از مرگ آدم هم گذشتای دریغآدمیت برنگشتقرن ماروزگارمرگ انسانیت استسینه دنیا ز خوبی ها تهی استصحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی استصحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاستقرن موسی چمبه هاستروزگار مرگ انسانیت استمن که از پژمردن یک شاخه گلاز نگاه ساکت یک کودک بیماراز فغان یک قناری در قفساز غم یک مرد درزنجیر حتی قاتلی بر داراشک در چشمان و بغضم در گلوستوندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوستمرگ او را از کجا باور کنمصحبت از پژمردن یک برگ نیستوای جنگل را بیابان میکننددست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنندهیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد رواآنچه این نامردان با جان انسان میکنندصحبت از پژمردن یک برگ نیستفرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیسمفرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرستفرض کن جنگل بیابان بود از روز نخستدر کویری سوت و کوردر میان مردمی با این مصیبت ها صبورصحبت از مرگ محبت مرگعشقگفتگو از مرگ انسانیت است بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، .................. فریدون مشیری

  • دلتون شاد               لبتون خندان                 نوروزتان پیروزبوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، شاخه‌های شسته، باران‌خورده پاک، آسمانِ آبی و ابر سپید، برگ‌های سبز بید، عطر نرگس، رقص باد، نغمۀ شوق پرست, ...ادامه مطلب

  • بهار ........................... فریدون مشیری

  •  بهارم دخترم از خواب برخیز شكر خندي  بزن و شوري برانگيز گل اقبال من اي غنچه ي  ناز بهار آمد تو هم با او بياميز بهارم دخترم آغوش واكن كه از هر گوشه،  گل آغوش وا كرد زمستان ملال انگيز بگذشت بهاران خنده , ...ادامه مطلب

  • بهار را باور کن ............................ فریدون مشیری

  • پیشاپیش سال نو بدون کرونا مبارک باز کن پنجرهها را که نسیمروز میلاد اقاقی ها راجشن میگیردو بهارروی هر شاخه کنار هر برگشمع روشن کرده استهمه چلچله هابرگشتندو طراوت را فریاد زدندکوچه یکپارچه آواز شده استو, ...ادامه مطلب

  • فریدون مشیری

  • من دلم می‌خواهد خانه‌ای داشته باشم پر دوست، کنج هر دیوارش دوست‌هایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو…؛ هر کسی می‌خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند. شرط وارد گشتن شست و شو, ...ادامه مطلب

  • گرگ درون ...................فریدون مشیری

  • گفت دانایی که: گرگی خیره سرهست پنهان در نهاد هر بشر!لاجرم جاری ست پیکاری سترگروز و شب، ما بین این انسان و گرگزور بازو چاره این گرگ نیستصاحب اندیشه داند چاره چیستای بسا انسان رنجور پریشسخت پیچیده گلوی , ...ادامه مطلب

  • گرگ ......................فریدون مشیری

  •   گفت دانایی که: گرگی خیره سرهست پنهان در نهاد هر بشرلاجرم جاری است پیکاری سترگروز و شب، مابین این انسان و گرگزور بازو چاره ی این گرگ نیستصاحب اندیشه داند چاره چیستای بسا انسان رنجور پریشسخت پیچیده گل, ...ادامه مطلب

  • هوا هوای بهار است .........................فریدون مشیری

  •   هوا هواي بهار است و باده باده ی ناببه خنده خنده بنوشيم ، جرعه جرعه شراب در اين پياله ندانم چه ريخته اي ، پيداستكه خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب فرشته رويِ من ، اي آفتاب صبح بهارمرا به جامي از اي, ...ادامه مطلب

  • فریدون مشیری ................ ‌ای بهار 

  •  ‌ای بهار #ای بهار #‌ای بهار تو پرنده‌ات‌‌ رها بنفشه‌ات به بار می‌وزی پر از ترانه  می‌رسی پر از نگار  هرکجا رهگذار تست شاخه‌های ارغوان شکوفه ریز  خوشه اقاقیا ستاره باربیدمشک زرفشان لشکر ترا طلایه دار  ب, ...ادامه مطلب

  • اشکی در گذرگاه تاریخ ..................فریدون مشیری

  • از همان روزی که دست حضرت قابیلگشت آلوده به خون حضرت هابیلاز همان روزی که فرزندان آدمزهر تلخ دشمنی در خون شان جوشیدآدمیت مُرد !گرچه آدم زنده بوداز همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختنداز همان رو, ...ادامه مطلب

  • كوچه .......................... فریدون مشیری

  •   بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد, ...ادامه مطلب

  • اشکی در گذرگاه تاریخ ................... فریدون مشیری

  •   از همان روزی که دست حضرت قابیلگشت آلوده به خون حضرت هابیلاز همان روزی که فرزندان آدم صدر پیغام آوران حضرت باری تعالیزهر تلخ دشمنی در خونشان جوشیدآدمیت مرد گرچه آدم زنده بوداز همان روزی که یوسف را ب, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها