دزد و قاضی ................نعمت‌الله طالبی

ساخت وبلاگ

راویان گفتند دزدی نابکار
رفت گِرد خانه‌یی در شام تار

گربه‌آسا بر سر دیوار شد
نرده‌ی ایوان گرفت و دار شد

از قضا آن نرده خیلی سست بود
زود با دزد دغَل آمد فرود

دزد محکم خورد بر روی زمین
گشت خون‌آلود، از پا تا جبین

چونکه از آن خانه ناراضی برفت
لنگ لنگان تا برِ قاضی برفت

چون به قاضی گفت شرح حال خویش
قلب قاضی گشت از این قصّه ریش

گفت: می‌باید شود بالای دار
صاحب آن خانه‌ی بی‌اعتبار

آوریدش تا بپرسم کاو چرا
کرده بر این دزد بیچاره جفا

پس بیاوردند صاحبخانه را
آن ز قانونِ نوین بیگانه را

چونکه قاضی خواند متن دادخواست
گفت: ای قاضی مگو چون ناروا ست

نیست تقصیر من برگشته بخت
چوب آن شاید نبوده خوب و سخت

باید آن نجّار آید پای دار
چونکه چوب سست بنموده به کار

گفت قاضی: حرف او باشد درست
باید آن نجّار را فِی‌الفور جُست

گزمه‌ها رفتند و او را یافتند
زود سوی محکمه بشتافتند

مثل مرغ گیر کرده بین تور
در عدالتخانه بردندش به زور

کرد قاضی بد نگاهی سوی او
کز نگاهش گشت سیخ هر موی او

گفت: ای نجّار، مُردن حقّ توست
نرده می‌سازی چرا با چوب سست؟

گفت آن نجّار: هستم بی‌گناه
در قضاوت می‌نمایی اشتباه

چوب سست و بد کجا بردم به کار؟
بوده جنس نرده از چوب چنار

لیک وقتی نرده را می‌ساختم
چون به محکم‌کاریش پرداختم

ماهرویی کرد، از آنجا عبور
جامه بر تن داشت همرنگ سمور

بس لباسش بود خوش‌ رنگ و قشنگ
از سَرم رفت هوش و از رُخ رفت، رنگ

چونکه من هم شاکیم، بنما جواب
گو بیاید او دهد ما را جواب

با نشانی‌ها که آن نجّار داد
گزمه‌یی آورد او را همچو باد

دید قاضی وه چه زیبا منظری ست
راستی کاو دلربا و دلبری ست

گفت: ای زیبا رخ و رنگین لباس
مایه‌ی اخلال در هوش و حواس

دانی از نجّار بُردی آبرو
میخ‌ها را جابجا کرده فرو

زان لباس نو که بر تن کرده‌یی
خلق را درگیر با هم کرده‌یی

در جواب او بگفت آن ماهرو
هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو

از قد و اندام و چشمان و دهان
بنده هم هستم به مثل دیگران

گر لباسم اندکی زیباتر است
پاسخش با مردمان دیگر است

رنگرز اینگونه رنگش کرده است
بیشتر از حد قشنگش کرده است

گفت آن قاضی: از این هم بگذرید
رنگرز را، زود اینجا آورید

پس در آن دَم گزمه‌ها بشتافتند
رنگرز را در پسِ خُم یافتند

گزمه‌یی سیلی بزد بر گوش او
جَست برق از گوش و از سر هوش او

گزمه‌یی آنقدر گوشش را کشید
تا به نزد قاضیِ عادل رسید

چون سلام از رنگرز قاضی شنُفت
«نه» جوابش داد، با فریاد و گفت:

جامه‌ی نسوان ملوّن می‌کنی؟
بنده را با دزد دشمن می‌کنی؟

هیچ میدانی طناب و چوب دار
هست بهر گردنت در انتظار؟

رنگرز با این سخن از هوش رفت
بر زمین افتاد و رنگ از روش رفت

گفت قاضی: زود بیرونش کنید
تا که بیهوش است، بردارش زنید

گزمه‌ها بردند او را پای دار
تا بماند عدل و قانون پایدار

رنگرز چون روی کرسی ایستاد
گزمه‌یی چشمش به قد او فتاد

داد زد: ای گزمگان، ای نابکار
گردنش بالاتر است از چوب دار

گزمه چون اعدام را دشوار دید
بی تأمّل تا برِ قاضی دوید

گفت: قربانت شوم، این بی‌تبار
کلّه‌اش بالاتر است از چوب دار

گفت قاضی: بردی از ما آبروی
زودتر یک فرد کوته‌تر بجوی

رنگرز پیدا نشد، یک رنگکار
یک نفر باید شود بالای دار

زودتر معدوم کن یک زنده را
تا که بربندیم این پرونده را

آری آن پرونده این‌سان بسته شد
«طالبی» بس کن که دستت خسته شد

 


نعمت‌الله طالبی

GOLHA..............گلها...
ما را در سایت GOLHA..............گلها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golhao بازدید : 181 تاريخ : دوشنبه 1 مرداد 1397 ساعت: 15:20